عشق
زمینم
خوب میدانم این جا جمعه بازا است
و
دیدم عشق رادر بسته های زد وکوچک
نسیه میدادند
دراین جا قدر نشناسند
مردم شعر حافظ رابه فال کولیان اندازه میگیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
لحظه دیدار
لحظه دیدار نزدیک است است *
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باگویی د جهان دیگری هستم
های نخراش به غفلت گونه ام تیغ
های نپریشی صفای زلفم را
وابرویم رانریزی دل
ای نخورده مست ....
* لحظه دیدار نزدیک
ستاره
امشب به چشمک ستارگان که ازاعماق اسمان نثارم میکنند می نگرم
اما هیچ انرژی ازعشق در چشمک نورانی انان نمی یابم
امشب دلم گرفته است وحتی درخشش ماه هم نمی تواند مرهمیبرای قلب شکسته ام باشد
امشب سیاهی اسمان با سیاهی چشمانم یکی شده است و
قطرات باران که نرم نرمک بر بال گونه هایم می بارند ومرگ عشق را یاداور میشوند
امشب بوسه ستارگان برلبان معشوق دردی ازعشق نمی کاهد
نمی دانم چرا امشب بوی مرگ میدهد
نمی دانم چرا امشب تبسم عشق رابرگونه هایم حس نمی کنم
امشب از عشق خالیست ومن هنوز نمناکی گونه هایم را احساس میکنم
واین باهم گریه ی اسمان بامن همراه شده است و
صدای باریدن ان ب گونه های زمین به صراحت به گوش میرسد
من وباران وشبو اسمان یکی شده ایم و
همگی به حال عشق وسوگندهای عاشقان
به قداست عشق میگریم و....
امشب صدای گریه من واسمان د طبیعت طنین انداز شده است وسکوتی که مرگ عشق حاکم کرده است میشکند